امروز وقتی از پشت شیشه ماشین خیابون بارون خورده رو نگاه میکردم و به یه اهنگ عاشقونه گوش میدادم، یلحظه خلا عشقی بزرگی رو تو قلبم حس کردم.
یادمه اونموقعا تو دانشگاه وقتی روابط عاشقانه دوستامو میدیدم از اینکه کسی رو نداشتم و تنها بودم اونقدر حس حسادت تو وجودم شعله میکشید ک مینشستم ساعتها گریه میکردم. همیشه تو رویاهام کسی رو داشتم ک عاشقم بود، ک عاشقش بودم....و هر لحظه هر ساعت رویابافی
همیشه تو خیالم میرسیدم ب جایی ک با کسی ک عاشقم بود و عاشقش بودم ازدواج میکردم.
اما....راستش حس میکنم تو ازدواجم عشق بخش خیلی کمرنگی داشته.
گاهی دلم میخواد از خدا شاکی بشم.... دلم میخواد بهش بگم چرا؟؟؟ من ک تو خونوادگی پدریم محبت خاصی ندیده بودم. من ک تمام ارزوهام با داشتن یه عشق براورده میشد...من ک تمام خواسته م ازش همین بود... چرا راضی نشد ک من هم کمی طعم عشق رو زیر زبونم مزه مزه کنم.
گاهی میگم کاش میشد برگردم عقب...
کاش اون دختر سربزیر و بی دست و پا و بی زبون نبودم ک هیچکس حتی نگاهش هم نمیکرد
کاش انقد اعتماد بنفس داشتم ک همه عاشقم میشدن
کاش منم شیطنتهای یواشکی ،، دوستیها ...پیامها و تماسها...قرارهای عاشقانه رو حس میکردم
مگه من چم بود؟؟
خوشگل و دلربا نبودم؟؟؟ آره خب همه پسرا ب دخترای خوشگل و خوش اندام و خوش سر زبون علاقمند میشن
پسرا هیچوقت عاشق دختری نمیشن ک سنگین رنگین و بی سر و صدا میاد و میره و حتی یک کلمه هم حرف نمیزن، عاشق کسی نمیشن ک قیافه معمولی داره...
راستش رو بخوای هنوزم حسودیم میشه به عاشقا... ب عشقشون
من دیگ تو زندگیم چی بخوام؟؟
حقیقتا خودمم نمیدونم
میشه یهو از خواب بیدار شم و ببینم همه زندگیم یه خواب بوده؟ و دوباره از نو بنویسمش؟
مشکل از کیه؟
از من؟
شاید من نمیتونم عاشق باشم
......
راست گفتند......
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 20:50