راست گفتند...

ساخت وبلاگ
قوی باش و قدرتمند. روزهای خوب خواهند آمدانگار هرچقدر تلاش میکنم تا یه اتفاق خوب بیفته خبری نمیشه.شاید وظیفه ما اینه ک فقط با امیدواری زندگی کنیم و کارهای لازم رو انجام بدیم. بقیه ش یه فوت کوزه گری هست ک دست من و تو نیس.بقول شاعرهر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر ، آرامتر از آهو بی باک تر از شیرمهر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر ♥ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 15:12 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 18 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 4:35

تنها چیزی ک ارزشش را دارد عشق است... ارزش هر چیزی را..... راست گفتند......
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 20 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 4:35

امروز تو آینه دستشویی به خودم خیره شدممقنعه که میپوشم صورتم در کشیده ترین حالت ممکن قرار میگیرهموهای کم پشتم با ریشه های سفید از کناره های مقنعه بیرون زده بودیکم به خودم نگاه کردم.....در نچرال ترین حالت ممکن بودم...حتی یه کرم تو صورتم نزده بودمحالم بد شد از سفیدی و کم پشتی موهامیلحظه از ذهنم گذشت......بعید میدونم از نظر کسی قشنگ باشم. بعید میدونم هرگز کسی تو ذهنش گفته باشه واوووو چه دختر زیباییو بلافاصله به این فکر کردم که پس همسر از چیه من خوشش اومده؟؟؟چند شب پیش باهاش بدجوری دعوا کردم....دیگه خیلی داشت از خانوم همکارش تعریف میکردیبار از زرنگیش...یبار از دستپختش...حالم از اون دختره ی بدرد نخور بهم میخوره....بعدم که بهش میگم میگه تو دکتری اصلا نباید خودتو با امثال اونا مقایسه کنی...ای بابا احساس ارزشمند بودن که به این چیزا نیستدلم میخواد صورتم تپل شهیعالمه مو داشته باشمبدنم تپل شهنمیدونم در اون شرایط هم خودمو دوست خواهم داشت یا نه. ♥ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 0:8 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 15 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 4:35

خسته شدم انقد تو نت سرچ کردمهربار ب خودم قول میدم دیگ نرم تو نی نی سایت و این جور سایتها سرچ کنم ولی بازم میرم.انواع و اقسام سوالات در مورد بارداری رو گوگل کردمگاهی یه سایت باز میکنم میخونم بعد متوجه میشم اینو قبلا خونده بودم.کلافگی میدونی چیه؟ میدونی آدم گاهی از شدت فکر کله ش درد میگیره؟گاهی فکر میکنم حتی آسون ترین کارها هم اگر قرار باشه سخت بشه سخت میشه.خدایا....من دریاب....اینجام ♥ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 13:49 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 19:09

این ماه هم ب مادر نشدن گذشتامروز هم به گریه گذشتآهای موجود دوست داشتنیخیلی وقته منتظرتمخدایا یعنی جایی از این کهکشان بزرگ هست ک روحی در انتظار هلول در جان من رو داشته باشه؟یعنی دست کوچکی هست ک دور انگشتانم حلقه بشه؟و باز هم همون حسرت....همون آرزوی از ته دل کاش یکی بود ک من مادرش بودم و او هم پدرش......+همسر...ممنونم ک چیزی نمیگیممنونم ک بزرگواری میکنیصبوری میکنیلبخند میزنی ♥ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 0:7 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 19:09

اینروزها تا ویدیو خوشمزگیهای یک نی نی رو توی اینستا میبینم یا حتی توی خیابون میبینم ک مادری دست بچه کوچولوشو گرفته یهویی یچیز عجیبی توی گلوم سنگینی میکنه چشمام خیس میشه بعد بزور میخوام نفس عمیق بکشم و هی آب دهانمو قورت بدم تا اون بغض لعنتی رو فرو بخورم.این ماه برنامه دارویی خاصی ندارم. دکتر م.. میخواست بازم هاش ام جی بده و چنتا داروی دیگه ولی من نگرفتم.بعدش رفتم پیش دکتر ت... اونم گفت آزمایشات خوبه ، چنتا مکمل داد و گفت نهایتا فعلا باید ای یو ای کنی.....نمیدونم چرا حس میکنم خیلی از پزشکا قدرت تشخیص آنچنانی ندارن.. فقط یه سیر دارویی و درمانی رو حفظ کردن و میدونن هر بار اگر نتیجه نداد بایستی یکم ولتاژشو ببرن بالا ...خیلی وقتا اصن کاری ندارن ک دلیل اصلی چی میتونه باشه، با اینکه اعتقاد خاصی ب طب سنتی ندارم اما فکر میکنم شاید بهتر باشه اگر بجای تزریق دوباره و دوباره ی اون آمپولهای هورمونی ک معلوم نیس چه بلایی ب سر آدم میارن برم سراغ طب سنتی. روغن سیاهدونه گرفتم . هر شب شکم رو باهاش ماساژ میدم و یه پلاستیک میزارم روش چون باعث گرمی رحم میشه. چنتا مولتی ویتامین مصرف میکنم . فردا سیاهدونه میخرم تا رژیم سیاهدونه عسل رو شروع کنم. من هرجور شده باید طبع بدنم رو گرم کنم. هر روز مدیتیشن میکنم. سعی میکنم زیاد خودمو درگیر افکار منفی همیشگی نکنم .و اگه خدا بخواد این ماه ک حقوق بگیرم میرم پیش اون پزشک طب سنتی.راستشیکجورایی... حس میکنم اون بالاسری خیلی کریمه.... هیچوقت نمیخوام و نمیتونم ک ازش ناامید بشم. اما میدونی؟ همیشه یه چیزی تو گلومه انگار.......... ♥ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 22:52 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 19:09

آزمون جامع را گذراندم....قاعدتا باید حس خوبی داشته باشم اما ندارم.... همه چیز خوب پیشرفت...حتی جلسه مصاحبه. با این وجود که از ۶ نمره مصاحبه ۵ گرفتم اما همه ش خودم رو سرزنش میکنم. فکر میکنم همه ش چرت و پرت گفتم.بعدش همه بهمون تبریک میگفتن....من نمیدونم این کجاش تبریک گفتن داره.دیروز خیلی خسته بودم.... تو این فکر بودم ک یکم ب خودم روحیه بدم ک پ... شدم و این یعنی این ماه هم باردار نیستم.هیچی نمیتونست ب این اندازه حالم رو بد کنه.نوبت گرفتم برا دکتر امروز رفتم پیشش کلی داروی تحریک تخمدان برام نوشت.... پول نداشتم و میدونستم همسر هم پولش تموم شده... برام سخته از کسی پول قرض کنم اما چاره ای نبود باید از همین امشب قرصا رو شروع میکردم. زنگ زدم اجی برام یک و نیم زد ب کارتم.....تا چند روز دیگه میفرستم براش تو اتوبوس تا برگشتم دانشگاه گریه کردمهنوز ب همسر نگفتم ک این ماه هم نشدهتوکل ب خدااین ماه هم داروها رو مصرف میکنمراستی...دیشب خواب دیدم...خواب یه دختر قشنگ و تپلو دلم میخواست مال من باشه...اما نبودخسته م... این تنها حسیه ک دارم ♥ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۲ ساعت 14:23 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:29

وقتی یهویی خبر رفتنش اومد آذی نتونست خودشو کنترل کنهگریه کرد....خیلیاما دائما همه را توجیه میکرد که گریه ش بخاطر اینه که اون قبل از رفتن بهش نگفته...خب ب هیچکی نگفته بود...حتی دوستای خودشاما من فکر میکنم که رفتنش...نبودنش.....و جای خالیش آذی را اذیت میکردآذی اونو قبل از ازدواجش دوسداشت.....اما من حس میکنم حتی بعد از اینکه اون ازدواج کرد باز هم دوستش داشتچه دلیلی داره آدم اینهمه به کسی فکر کنه؟ بهش کمک کنه؟ به بود یا نبودش توجه کنه ولی دوسش نداشته باشهآذی فکر میکنه من خرم؟ حتی به منم گفت رفتن اون براش هیچ اهمیتی نداشته در حالیکه من میدونم داشت.دوسش داشتبعضی وقتا اون میومد باهاش حرف میزد یا بقول خودش درد دل میکردنتشخیص دادن بوی علاقه از این فاصله کم کار سختی نیستنمیدونم اونم آذی رو دوسداشت یا نهبنظرم جالب نیست که یه مرد متاهل به دختر دیگه ای احساس داشته باشه...حتی در حد درد دلنمیدونم چرا دلم میخواد یبار اینو از آذی بپرسماین که چرا بعد از اینکه او ازدواج کرد دست از دوست داشتنش بر نداشت؟ پس غرور آدم چی میشه؟نمیخوام قضاوتش کماما دلم میخواد یبار اینو ازش بپرسمشایدم پرسیدم ♥ نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 8:28 توسط پریماه: راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:29

دلم میخواست تو زندگی یسری عادت داشتم ک مال خودم بود

یسری علایق خاص

حالم یجوریه

یجور آشفتگی ذهنی

.......

او ع... قبلا یه بچه داشته...و هرسال تولدش رو جشن میگیره

تولد چند سالگیه نبودن دخترش....):

♥ نوشته شده در یکشنبه سوم دی ۱۴۰۲ ساعت 0:24 توسط پریماه:

راست گفتند......
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:26

هنوز چند روز مونده تا سال جدید میلادیخیلی مسخره ست که یه آدم سر نماز به این فکر کنه ک سه تا دونه برنج افتاده روی زمین و باید اونا رو برداره و همچنین آینه در دسشویی کثیفه و اینکه باید چک کنه و ببینه سال ۲۰۲۴ شروع شده یا نه.گاهی با خودم فکر میکنم انقد ک سر نماز مَشغله ذهنی دارم بقیه اوقاتم همینطور هست یا نه... ولی بنظرم کلی هستبقیه اوقاتم همینجور ذهنم درگیرهبهرجهت من احساس میکنم آدم تا از درون نایه یه کاری آگاه نباشه نمیتونه درست انجامش بدهمثلا همین نماز.... نمیشد تو کتاب دینی بجای نوشتن انشا از لحاظ علمی مارو شیر فهم میکردن؟یا مثلا روزه...اونروز سر کلاس یه استاد باسواد داشتیم سر روزه بحث میکردیم... اون معتقد بود روزه داری از یکی از جهات که برای سلامتی مفید هست اینه ک مانع از رسیدن گلوکز به سلولهای سرطانی میشه حقیقت اینه که سلول سرطانی بطور روتین در بدن همه افراد تولید میشه ولی با دخالت سیستم ایمنی بدن نابود میشه و سرطان زمانی اتفاق میفته ک دفاع ایمنی بدن به هر دلیلی در برابر سلولهای سرطانی ناتوان بشه... که خب هر دلیلی هم میتونه داشته باشه حتی استرس و یا غماما عامل مهمی ک میتونه سلولهای سرطانی رو از بین ببره نرسیدن غذا به اونهاست که خب روزه دقیقا همین کار رو انجام میده... من از اون روز حس بهتری نسبت به عمل روزه داری دارم....کلا فکر میکنم علم تنها چیزیه ک میتونه تو هر چیزی آدم رو متقاعد کنه.حالا اگر اون علم نباشه آدم نمیفهمه چرا بای یکاری رو انجام بده و خب بالتبع خیلی هم تمایلی بهش نخواهد داشت.ولی جدی به این فکر میکنم که چرا هنوز هم نباید ما به جنبه علمی خیلی از آموزه های دینی آگاه باشیم.مثلا غسل کردن.... یجورایی فکر میکنم تشویق به حمام رفتن بوده. اینکه اول سر و بعد نیمه های بد راست گفتند......ادامه مطلب
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:26