سفر جنوب

ساخت وبلاگ

داریم بر میگردیم خونه
سشنبه رفتیم سمت گناوه
اول رفتیم دیلم، یه شب اونجا بودیم و بعدشم گناوه.
سفر خوبی بود هرچند ک احساس میکنم قیمتا خیلی بالا بود، درست مثل شهر خودمون.
هنوز سه ساعت دیگه داریم تا برسیم به خونه،،
قطره های ریز بارون میزنه به شیشه پراید و صدای آروم نوای هایده میرسه ب گوش،
حال ندارم ب برادر شوهر بگم عوضش کنه.
صدای دختر جاریم ک ک مثل وروره جادوها تو گوشم تند و تند حرف میزد الان قطع شده و خوشبختانه خوابیده.
منم از فرصت استفاده کردم برا نوشتن.
دارم فکر میکنم.
به اینکه چقدر کنار ساحل ، خصوصا ساحل شهر امام حسن خوش گذشت، خیلی تر و تمیز بود و اینکه مردم انگار زیاد هنوز کشفش نکردن ک برن گند بزنن توش.
ب این فکر میکنم ک چقد از دریا آرامش گرفتم.
چقد کنار ساحل دیوونه بازی در اوردیم و عکس گرفتیم از خودمون
اگه بابای من بود میگفت این بی بند و باریا رو در نیارین...خخخ
به این فکر میکنم ک برادر شوهرهام چه خوش سفرن، و همینطور جاری، آبجی خودم بیشتر از همه غر میزد. خخخ
برادر شوهر دومی با این بچه های شیطونی ک داره ولی خوب بلده باهاشون چجور رفتار کنه ها،، من فکر نمیکردم انقد خوش سفر و زبر و زرنگ باشه
واااای ولی من یجاهایی دلم میخواست بجه هاشو ببرم پرت کنم تو دریا،، یکیشون غرغرو یکی ورورو...ولی با همه حال دوستشونم دارم.
ب این فکر میکنم ک یسری رفتارای همسر هی حرص آدم رو درمیاره ، پیش بقیه یهو بقول خودش گلوش خارخاری میشه و نوای اوووخ توووف ب گوش میرسه، آبرومو جلو آبجیم برد، بدم میاد ازین کارش. هر چی هم بهش میگم آخر کار خودشو میکنه،
تازه خیلی هم فحش میده،،
من همیشه تو رویاهام یه شوهر جنتلمن داشتم،، هیییی دنیام ر ی د ب رویام.
به این فکر میکنم ک آدم خوبه پولدار باشه ک تو این مسافرتا هر چی میخواد بخره،،، ما بودجه مون کم بود ، همسر پول نداشت ، دوستش ۸۰۰ بهش قرض داد البته خودمونم ۴۰۰ داشتیم، مام وسیله فقط یه بخور خریدیم و یه فلاسک و یه ترازو. راستش دلم پولداری میخواد
ب این فکر میکنم آدم تو مسافرت نماز نداشته باشه بهتره، اینجوری هی باید استرس داشته باشه ک بقیه وایسن ک نمازشو بخونه و غر نزنن . فقط منو ابجی و اونیکی جاری نماز میخوندیم،، شوهرام هیچی ولی خب بازم خدا خیرشون بده وای میستادن ما نمازامونو بخونیم، البته همسر خان از اون داداشاش کم حوصله تره.
ب این فکر میکنم ک چقد دستشوییا گند و افتضاح بودن و من ازین قسمت سفر ک ادم مجبوره بره تو دستشویهای کثیف و بعدم ک میاد بیرون میبینه مایع دسشویی ندارن ضد حاله.
+
دلم میخاد ازین ببعد لباسام مانتوهای شیک و بلند و شلوار یکم گشاد باشه، و تر و تمیز و شیک
++
احساس میکنم هنوز قاعده مسافرت رفتن رو یاد نگرفتم.واسه همین اذیت میشم.
+++
ب این فکر میکنم من بچه ک بودم اعتماد بنفس نداشتم و حتی الانم ندارم،، حالا بیا این دختر جاری رو ببین واااای پر رو هستااااا و اعتماد بسقف،، یجاهایی دلم میخواست بزنم لهش کنما،، له.
بچه داری هم سخته.
اووووف چه حرف زدما...
اه،، این هایده هم ول کن نیستا
یکم بخوابم
هنوز دوساعت داریم.
++++
خدارو شکر
خدایا منو ببخش،، بخاطر همه چیز

.

راست گفتند......
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 116 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:29