از خانه خودم مینویسم

ساخت وبلاگ

امروز دقیقا 13 روز از زندگی مشترک ما میگذره

مراسم عروسی خیلی خوب بود، از آرایش تا تالار...خونواده...همه چی خدا روشکر خوب بود

فقط چیزی که ناراحتم کرد این بود ک هیچکدوم از همکارا و دوستا نیومدن...خب به تلافی منم جشن هفته آینده رو نمیرم، دروغ چرا؟ حس میکنم هیچی حسابم نکردن...هرچند که منم زیاد تو مهمونیاشون شرکت نمیکردم ولی خب حد اقل از فاطمه و خانوم ن..انتظار داشتم بیان.....قراره انشالله فیلم عروسی فردا آماده شه....خیلی منتظرشم...نمیدونم چرا ولی حس میکنم هیچی ندیدم اونشب...انگار یجوری گیج و منگ بودم.

و اما از زندگیم بگم

خب این روزا بیشتر از گذشته متعهد شدم....شدیداااااا

صبحا که همسرخان ساعت شیش میره و هوا تاریکه، منم از تاریکی و تنهایی میترسم. در نتیجه زیاد خوابم نمیره

پا میشم و به کارای خونه می رسم...خب از نظر من خونه داری کار جالبیه بشرطی که نیاز به کار نداشته باشی....چه از نظر روحی و چه از نظر اقتصادی

من که فعلا خونه دار اجباری هستم

امروز صبح یکم رفتم تو اینستاگرام.....دیدم یه خط در میون خانومها عکس از غذاهایی که درست کردن میزارن....خیلیاشون خیلی خوش سلیقه ن.....کلی نگاه کردم بهشون....یکم به این فکر کردم که چرا من اینقد تو اشپزی با حوصه نیستم؟؟؟؟

بعد یادم افتاد که این جمله رو بارها و بارها وقتایی که یه خانوم موفق رو دیدم با خودم تکرار کردم

و بارها و بارها به این نتیجه رسیدم که خیلی عزت نفس پایینی دارم

ااااااه

حرفای تکراری

کات

...........

امروز جاری زنگ زد گفت ظهر بیا بالا....اونا طبقه بالای ما هستن

منم گفتم ممنون....دیروز هم برام ناهار آورده بود، منم در جبران یکم سبزی خوردن خریده بودم و پاک کرده و شسته بودم...بردم براش...

امروز گفتم بعدظهر میام خونتون ولی الان دو دلم ک برم...میترسم خواب باشن....آخه بچه هاش معمولا این ساعت خوابن

درثانی، منم زیاد اهل رفت و آمد نیستم.....

.............

اینهفته فک کنم اصلا شام درست نکردم....هی رفتیم مهمونی (:

ولی امشب دیگه انشالله بساط کوفته به راهه....خدا کنه خوب بشه

 

راست گفتند......
ما را در سایت راست گفتند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mydailydairy بازدید : 209 تاريخ : سه شنبه 11 تير 1398 ساعت: 23:24