سوخته

دیشب رفتیم عروسی

عروسه همچی داشت....خوشگل به معنای واقعی...خوش اندام...بی دغدغه...پولدار

با یه عالمه دوست بی دغدغه دیگه مثل خودش

کلی زدن و رقصیدن....شاااااد شاااااد بی اینکه فکر کنن بقیه چی در موردشون فکر میکنن

و من از اول تا اخر عروسی به این فکر کردم که خوشبختی یعنی عشق...یعنی اینکه وسط یه جمعیت بزرگ شوهرتو با عشق بغل کنی....یعنی زیبایی....یعنی پول....جهیزیه ای که بابا جونت همه ش رو برات آماده کرده و بهترین خونه که قراره توش با عشقت زندگی کنی

خوشبختی یعنی اعتماد به نفس...که خودت از مجلس عروسیت لذت ببری

یاد خودم افتادم.....مادرشوهرم بعد از مجلس عروسی به خنده میگفت من همه ش نگران بودم مو مصنوعیا از رو سرت نیفته....خواهر شوهرم میگفت من عکستو که به دوستام نشون دادم نگفتم که موهای خودت نیست.....

راستش دلم خیلی گرفته

حس میکنم تو این دنیا هر کی به یچیزیش مینازه......یکی به شوهرش...به عشقش

یکی به خوشگلیش

یکی به خوش اندامیش

یکی به شغلش

یکی به پولش

یکی انقد غرق در محبته که اصلا نداشته های دیگه شو نمیبینه

..................

+

به خودم حق میدم که حسود باشم

حق میدم که گریه کنم

حق میدم