راست گفتند...

متن مرتبط با «گریه» در سایت راست گفتند... نوشته شده است

بعد از رفتنش آذی سخت گریه کرد

  • وقتی یهویی خبر رفتنش اومد آذی نتونست خودشو کنترل کنهگریه کرد....خیلیاما دائما همه را توجیه میکرد که گریه ش بخاطر اینه که اون قبل از رفتن بهش نگفته...خب ب هیچکی نگفته بود...حتی دوستای خودشاما من فکر میکنم که رفتنش...نبودنش.....و جای خالیش آذی را اذیت میکردآذی اونو قبل از ازدواجش دوسداشت.....اما من حس میکنم حتی بعد از اینکه اون ازدواج کرد باز هم دوستش داشتچه دلیلی داره آدم اینهمه به کسی فکر کنه؟ بهش کمک کنه؟ به بود یا نبودش توجه کنه ولی دوسش نداشته باشهآذی فکر میکنه من خرم؟ حتی به منم گفت رفتن اون براش هیچ اهمیتی نداشته در حالیکه من میدونم داشت.دوسش داشتبعضی وقتا اون میومد باهاش حرف میزد یا بقول خودش درد دل میکردنتشخیص دادن بوی علاقه از این فاصله کم کار سختی نیستنمیدونم اونم آذی رو دوسداشت یا نهبنظرم جالب نیست که یه مرد متاهل به دختر دیگه ای احساس داشته باشه...حتی در حد درد دلنمیدونم چرا دلم میخواد یبار اینو از آذی بپرسماین که چرا بعد از اینکه او ازدواج کرد دست از دوست داشتنش بر نداشت؟ پس غرور آدم چی میشه؟نمیخوام قضاوتش کماما دلم میخواد یبار اینو ازش بپرسمشایدم پرسیدم ♥ نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 8:28 توسط پریماه: بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها