راست گفتند...

متن مرتبط با «میگفت» در سایت راست گفتند... نوشته شده است

امشب ع... داشت از شوهرش میگفت

  • متولد همون ماهیه ک شوهر من....میگفت همه شون مثل همه ن ...گفتم مثلا تو چی؟گفت نظم خاصی دارن...اهل ورزش... خندیدم گفتم ولی همسر من اصلا منظم نیستآزی نگاهی ب ع... کرد و گفت چقد خوبه ک شوهر ادم منظم باشه و چند بار تکرارش کرد.دوباره حس بدی توی دلم پیدا شد...حس پایین بودن...حس بیرحمی ک مثل تریلی از روی من رد میشه و له م میکنه.حس تحقیر شدن بهم دست میده وقتی ک میبینم قشر دانشگاهی اکثریت همسرانشون هم دانشگاهی هستند و همسر من تازه ب این فکر افتاده ک نیسان بخره و باهاش کار کنه. بعضی وقتا میخوام با بی شرمی تمام پاشم و بگم آخه چرا؟ و اونوقت جواب میاد ک خودت انتخابش کردیمن هرگز عاشق نبودم... گاهی حس میکنم هیچوقت حس عشق آتشین رو تجربه نکردم... حتی تو نامزدی که همه عاشق اینن ک یجورایی در برن و برن عشق و حال من همیشه دنبال این بودم ک اینجور برنامه ها رو کنسل کنم.نمیدونم چرا به درخواست ازدواج همسر جواب بله دادم . شاید برای اینکه احساس میکردم خیلی بی لیاقت و دوست نداشتنی هستم شاید حس میکردم زشتم. برای همینم بود ک تو اونهمه مدت تحصیل هرگز کسی بهم پیشنهاد ازدواج نداد در حالیکه تمام دوستام چندین مورد داشتن..... تو خودت رو بزار جای من فکر نمیکنی فاقد هرگونه جذابیتی هستی؟منم یه دختر محجبه و محجوب بودم... حتی با پسرها حرف هم نمیزدم... خدایا مگه تو نمیگفتی با حیا باشید و با ایمان من بهترینها رو بهتون میدم..؟ نخواستم.... الان دیگه حتی از اون با حجاب بودن هم خسته شدم....از محجوب بودن و حرف نزدنی ک منجر میشه ب دیده نشدن حالم بهم میخورهحالم بهم میخوره از بس تمام عمر زندگیمو پنهان کردم ... از آدمهای اینجا...آدمهایی ک انگار من از جنسشون نیستممن ...بچه روستا...با پدر و مادری ک حتی درس نخوندن.. و گاهی حس, ...ادامه مطلب

  • انگار یادم هست ک قبلترها یکی میگفت که گفته اند برای زنان بهتر است از خانه بیرون نشوند...

  • که نه کسی را ببینند و نه کسی آنان را ببیندبه منظر دینی بودن یا نبودنش کار ندارمحتی به اینکه چطور مثل یک خجر به قلب فمنیستها میخوره هم کار ندارم.کاری با بقیه زنها ندارم اما در مورد من درستهمن فکر میکنم وقتی آدمها از خونه شون بیرون میان و میرن تو دل جامعه. روزها و شبها رو در کنار دیگرانی سپری میکنند که شاید به مراتب بالاتر و بهتر از خودشون باشند....همین میشه شروع تمام حسرتها.حسادتها .غصه ها و ....برای من این حرفها صدق میکنه چون تا زمانی ک توی خونه هستم فکر میکنم زندگیم رو دوست دارم اما وقتی میام تو این خوابگاه لعنتی از شکل و قیافه آدمهای دیگه بگیر تا مدل زندگی کردنشون همه میشه حسرتهای کوچیک و بزرگی ک هر کدام به اندازه خودش ب قلبم و به روحم خش میندازه.حقیقتا حوصله آدمهای دور و برم را ندارم... ♥ نوشته شده در یکشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 23:45 توسط پریماه: بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها